یادداشت مهمان- سلام بر طبس
ظاهرایادداشت دکتر آریامنش در مورد زلزله طبس با نام "موضوع انشا" احساسات خوانندگان وبلاگ را برانگیخت و بعضی مثل یادداشت زیر پاسخ داده اند. این یادداشت با نام "سلام بر طبس" از یکی ازدانشجویان من است که خودش خواسته تا باحروف اول نام و نام خوانوادگی معرفی شود.
سلام بر طبس،
با خواندن يادداشت آقاي دكتر آريامنش حال وهواي خاصي پيدا كردم،يه حال عجيبي بهم دست داد كه توصيفش برايم ممكن نيست،ناخودآگاه براي لحظاتي به طبس رفتم به طبس زلزله زده: شب خاموش است، ستاره اي در آسمان پرتوافشاني نمي كند، صدائي اين سكوت دهشتناك را نمي شكند، ابرهاي مقطع و بريده بريده سطح اسمان را پوشانيده اند،منم تنهاي تنها، برايم باور كردني نيست، خيلي سخته اعضاي خانواده ام كه تا قبل از زلزله همه با هم زير يك سقف بوديم و عاشقانه يكديگر را دوست مي داشتيم،
حال اين عزيزان بدون من عازم سفري طولاني شدند، ...به قاب عكس شكسته پدر و مادرم مي نگرم نگاهشان مبهوت و غم انگيز اه، ...خداي من، از اين پس براي تسكين رنجهاي تنهائيم با يك قاب عكس بر مزار عزيزانم ميروم و با آنها به مصاحبت مي پردازم تا كمي سبك شوم، مادر مهربانم، پدر عزيزودوست داشتنيم تنها بر سر مزارتان مي نشينم، به ياد و خاطره هايم با شما مي افتم، حركاتتان،سخنانتان،لبخند هايتان را دوباره زنده مي كنم، پدر نازنينم : هيچ نويسنده اي نمي تواند نور چشمان ترا كه به نور خداوندي بيشتر شبيه بود توصيف نمايد. مادر فداكارم: نمي داني از دوري ات چقدر افسرده و مغمومم، دلم براي صداي دلپذ يرت،لبخند شيرينت بسيار تنگ شده، اصلا در خاطرم نمي گنجيد كه روزي بدون تنها دخترت سفر كني. انگار طبس غم زده از من تقاضاي سكوت مي كند و من خاموش سكوت را برگزيدم اما... چشمانم سكوت مرا با اشك معاوضه كردند و قطره هاي اشك درد و اندوه دل مثل باران بهار ارمغان كوير گونه ها شدند. ديگه حرفي نيست... ديگه حرفي نيست ، بجز اشكي كه مي ريزم... به خودم مي آيم مي بينم كه در حال نوشتن و اشك ريختن مي باشم. دوستان عزيز اهل طبس همگي اتان را دوست مي دارم و خودم را در غم شما شريك ميدانم، روح جان باختگان زلزله طبس شاد و يادشان گرامي باد
با احترام
ج.ف از تهران
سلام بر طبس،
با خواندن يادداشت آقاي دكتر آريامنش حال وهواي خاصي پيدا كردم،يه حال عجيبي بهم دست داد كه توصيفش برايم ممكن نيست،ناخودآگاه براي لحظاتي به طبس رفتم به طبس زلزله زده: شب خاموش است، ستاره اي در آسمان پرتوافشاني نمي كند، صدائي اين سكوت دهشتناك را نمي شكند، ابرهاي مقطع و بريده بريده سطح اسمان را پوشانيده اند،منم تنهاي تنها، برايم باور كردني نيست، خيلي سخته اعضاي خانواده ام كه تا قبل از زلزله همه با هم زير يك سقف بوديم و عاشقانه يكديگر را دوست مي داشتيم،
حال اين عزيزان بدون من عازم سفري طولاني شدند، ...به قاب عكس شكسته پدر و مادرم مي نگرم نگاهشان مبهوت و غم انگيز اه، ...خداي من، از اين پس براي تسكين رنجهاي تنهائيم با يك قاب عكس بر مزار عزيزانم ميروم و با آنها به مصاحبت مي پردازم تا كمي سبك شوم، مادر مهربانم، پدر عزيزودوست داشتنيم تنها بر سر مزارتان مي نشينم، به ياد و خاطره هايم با شما مي افتم، حركاتتان،سخنانتان،لبخند هايتان را دوباره زنده مي كنم، پدر نازنينم : هيچ نويسنده اي نمي تواند نور چشمان ترا كه به نور خداوندي بيشتر شبيه بود توصيف نمايد. مادر فداكارم: نمي داني از دوري ات چقدر افسرده و مغمومم، دلم براي صداي دلپذ يرت،لبخند شيرينت بسيار تنگ شده، اصلا در خاطرم نمي گنجيد كه روزي بدون تنها دخترت سفر كني. انگار طبس غم زده از من تقاضاي سكوت مي كند و من خاموش سكوت را برگزيدم اما... چشمانم سكوت مرا با اشك معاوضه كردند و قطره هاي اشك درد و اندوه دل مثل باران بهار ارمغان كوير گونه ها شدند. ديگه حرفي نيست... ديگه حرفي نيست ، بجز اشكي كه مي ريزم... به خودم مي آيم مي بينم كه در حال نوشتن و اشك ريختن مي باشم. دوستان عزيز اهل طبس همگي اتان را دوست مي دارم و خودم را در غم شما شريك ميدانم، روح جان باختگان زلزله طبس شاد و يادشان گرامي باد
با احترام
ج.ف از تهران
2 Comments:
سلام بر استاد گرامي و دانشجويتان
سلام بر طبس از دل بر امده و بر دل مي نشيند علي بيگي
با سلام به همه دوستان و بویژه استاد گرامی جناب آقای دکتر زارع
از همه دوستانی که با حساسیت موضوع را دنبال نمودند و از آقای دکتر که واقعا" وقت گذاشتند و این فرصت را برای همشهریهای طبسی ام و سایر علاقمندان ایجاد نمودند سپاسگزارم.
دوست عزیز ، اگر خاطراتم را از دل بیان کردم ، چون لحظات سخت غروب 25 شهریور 1357 برای من و سایر فامیل و دوستان یک لحظه نیست ، بلکه لحظه ای به بزرگی یک دنیا است ، او که بهترین هایمان را از ما گرفت و خیلی وقتها آرزو می کنیم خوابشان را ببینیم ، از آن همه آدم خوب فقط خاطره ای ماند و همان قاب عکس کوچکی که شما گفتید .
سالهاست ، دست خط همکلاسی را که در زیر آوار در زیر پای خودم جانش را به جان آفرین تسلیم کرد را نگهداری کردم هر وقت بغچه یاد داشتهای کودکی را باز می کنم با حرت به آن نگاه می کنم ، تا شاید روزی خوابش ببینم و از او بپرسم در لحظه ای که فریاد میزدی و صدای ما را هم شاید می شنیدی و لی وقتی بدن کبودت را یافتیم دیگر جوابمان را ندادی ، می خواهم بپرسم آن لحظه بر تو چگونه گذشت، فکر نکنی ما کوتاهی کردیم ، ما سعی مان را کردیم ولی امروز اگر آن اتفاق تکرار شود نمی توانیم بگوییم کوتاهی نکردیم چون بسیاری چیزها تغییر کرده ، می خواهم عرض کنم به همه دوستان خوب ، وظیفه ما به همین جا ختم نمی شود ، باید دست به دست هم بدهیم و هر کدام به سهم خود با ارئه پیشنهادات خوب ،و راهکارهای علمی و قابل اجرا و ایجاد زمینه همفکری دین خود را ادا کنیم.
از همراهی همه دوستان سپاسگزارم- آریا منش
Post a Comment
<< Home