وبلاگ دکتر مهدی زارع

مکانی برای تبادل نظر و اتاق فکر دکتر مهدی زارع و دوستان...

My Photo
Name:
Location: Tehran, Tehran, Iran

Sunday, October 03, 2010

یادداشت وارده: از استاد مهندس محمد حسن نبوی، در مورد نوشته من با عنوان : ما اینجا می مانیم



استادم، مهندس محمد حسن نبوی، در پاسخ به مطلب من با عنوان (ما اینجا می مانیم)، یادداشتی نوشته اند که بسیار خواندنی است. آن را در این صفحه می آورم. مهندس محمد حسن نبوی ورودی ۱۳۳۵ دانشکده فنی دانشگاه تهران، رشته مهندسی زمین شناسی و فارغ التحصیل ۱۳39 است. او که پیشگام مطالعات زمین شناسی و زمین شناسی مهندسی در ایران و از اولین زمین شناسان سازمان زمین شناسی کشور است، امسال در پنجاهمین سال فعالیت پر بارش به عنوان زمین شناس به ایران خدمت می کند، و انشاالله این خدمت پربار همچنان مستدام باد.

------------------------------------

دوست، همکار ارجمندم، مهدی


درود بر تو که اینجا می مانی و می کوشی و چه نامدارانی هم مانند و یادمان آنها را پاس می داریم و بسیارند که آنها هم مانده اند و می مانند.

نوشتارت یا به گفته خودت " یادداشتهایت " را در روزنامه شرق 7/7/89 خواندم. از لابه لای آن آوای دردی از گونه افسوس که در دلت جا خوش کرده است، به گوشم رسید که سالهاست با آن آشنایم و تو پس از 11 سال آنها را آنهم کمی با دستواره (عصا) بازگو کرده ای.


من هم چون بسیاری دیگر در این سرزمین گرامی، ایران خودمان که خانه ماست، سرزمین فردوسی وخیام، سرزمین پورسینا و بیرونی و خوارزمی ... مانده ام و برایت می گویم که چرا مانده ام و دیگران را هم برای ماندن و کوشیدن پاگیر کرده ام و این کار همچنان ادامه دارد.

نوشته ای که می مانی تا "در کشور خود زمینه های مبتنی از نظر علمی و تخصصی ایجاد کنی و توسعه دهی". اما برای من تنها این که نوشتی نیست خیلی بیشتر است.

به یاد دارم 50 سال پیش که نخستین کار روی زمین را در معدن گچ مسگرآباد آغاز کردم، هر چند گاه به گورستان آن جا هم می رفتم تا اندوخته ای را بر کوله بار اندیشه ها و یادمانه هایم بیفزایم. این کار را به دو علت انجام می دادم و هنوز هم هرگاه به گورستان می روم همین دو علت و گرایش درونی ام جوشان و جوشان تر می شود.

نخست آنکه سرانجام همه ما آغوش خاک است که از آن برآمده ایم و ناگزیر تن ما را درونش می گذارند. با دیدن اینهمه رفتگان از هر پیشه و گرایشی که در خاک خفته اند، این اندیشه در من نیرو می گیرد که آنچه ماندگار است تن نیست و اندیشه ورزی و فراورده های آن است که بر جای می ماند و ماندگارمی شود همانگونه که فردوسی بزرگوار سروده است که پس از پراکندن تخم سخن همیشه زنده خواهد بود (سخن استاد توس: پی افکندم از نظم کاخی بلند/که از باد و باران نبیند گزند// نمیرم از این پس که من زنده ام/که تخم سخن را پراکنده ام).

از همانروز بود که کوشیدم به اندازه خود توشه ای در گنجینه دانش ایران زمین به ویژه در زمینه زمین شناسی بیفزایم.

هدف دوم این بوده و هست که در نوشته های روی سنگ گور کاوشی کنیم که کسان در غم از دست دادن دلبستگان خود چه گفته اند. نوشته ها بسیار یکنواخت و همانند است و هرچند گاه نوشته نویی خودنمایی می کند که ریشه در اندیشه دارد نه در غم و فسوس. در سال 1340 بود که در مسگرآباد نوشته ای رنگ و رو رفته روی سنگ گور را خواندم که: " از خاک برآمدیم و برخاک شدیم " ، خاک چه داند که در خاک کیست.

راستی را، چه بزرگانی که در خاک نهاده شده اند و چه بسا کسی نیز ارزش آنها را ندانسته و ارج ننهاده است! اینها که رفته اند، در همین سرزمین مانده اند و چه بسا هرگز بر زبان نیاورده اند که آنجا می مانیم. کسانی هم که مانده اند و در تخم سخن فردوسی گرانمایه آسیب و گزند رسانده اند

این گروه آنچه خود داشته­اند رها کرده و از بیگانه درخواست کرده­اند، " کوهستان " را " قهستان " نامیدند و " کهرو " در کنار نهاده " قهرود " خواندند. در همین رشته خودمان زمین شناسی نیز چه بدگرایی ها که نشده است. " کومس " (کوه مس) را " قومس " و " گوشه " را " قوشه " (که گسله ای جنبا در کواترنراست) و از همه ناگوارتر، کوهستان بزرگ و سراسری را که در جای جای آن نامهای ویژه ای بکار رفته به نام "زاگرس" می خوانیم که به راستی شگفتی زاست. مردم بومی لرستان و کهکیلویه و بویراحمد هرگز چنین نامی را نمی شناسند و در شگفتی که چرا فرزندان آنها در کلاسهای درس، نام زاگرس را بکار می­برند. همه ما نیز چنین کرده ایم و چوبسا ناخواسته بوده است. روشن نیست این نام (زاگرس) چرا بکار گرفته شده است و معنای آن چیست؟ از سال 2000 پیش از مسیح از زمان تاریخ نگار یونانی به نام پولی پیوس برای مردم باختر زمین نام کوهستان زاگرس زاده شده و کم کم از نوشتارهای باختر زمینیان به ایران رسیده و زمین­شناسان ایرانی هم آنرا به کار گرفته­اند.

در هیچ یک از نوشتارهای هرودوت، گزنفون و یا نیارکوس سردار دریایی اسکندر گجستک چنین نامی وجود ندارد.

من هم چون شما، تا چند سال پیش همین نام زاگرس را بکار برده ام اما اکنون بایسته است نامی ایرانی برای آن و با یاری همه ما که می­مانیم جایگزین واژه بیگانه زاگرس کنیم، هر نامی که باشد درست تر ازواژه یونانی است. آیا " کوهستان هزار تنگ " برای اینکار در خور نیست؟

شما شاید به یاد نداشته باشید که در کتاب جغرافیای دبستانی در سالهای 1320-1330 نام " دریای مازندران " نوشته می­شد اما کم کم به هیچ پایداری آنرا کنار نهاده و " دریای خزر " را بکار بردیم. همین گونه است دریای " عمان " که جایگزین نارسایی دریای " مکران " شده است. در این زمینه نمونه وار دیگری هم در میان نهاده می­شود. در نوشتار جهانگرد انگلیسی دریاچه­ای به نام " ایرن " آمده بوده که بی گدار آنرا در نوشتاری بازگو کردیم تا اینکه دوباره این دریاچه که بنام " گهر " خوانده می­شود و نام " ایرن " را دور انداختیم و دانستم که این انگلیسی خودخواه، دریاچه گهر را به نام دخترش " ایرن " نامگذاری کرده بود!

پس اکنون که بر ماندن خود پافشاری می­کنیم، درست هم همین است که ایرانی هم بیندیشیم و دانش روز را با ویژگیهای طبیعی ایران در آمیزیم و آنرا پربار کنیم.

در همان سالهای آغازین کار زمین­شناسی در دیوار اتاقک یک معدن، نوشته­ای از استاد بزرگوار و خدابیامرزم مهندس معتمدی خواندم که نشان می داد او هم در زمینه کارهایش درد دل سترگی داشته است اما در ایران ماند و دانشجویان را راهنما شد. سروده از گوینده­ناشناس را با خط زیبا نوشته بود: " گویند که سنگ در دل کوه گهر شود/ آری شود لیک با خون جگر شود "

راستی را در این راه دشوار پیشبرد دانش و فن از خون جگر هم نباید بهراسیم و همچنان بمانیم. برای ماندن چند بار نوشته­ای که " اینجا خانه است، خانه را چه کنیم؟ رها کنیم؟ مگر می­توان اعضای خانه را فراموش کرد؟ " ... " زلزله­های ایران را چه کنم؟ " ... " ایران مال ماست کجا برویم؟ " اما آنچه که ما را به ماندن در این سرزمین وادار کرده است، خانه و اعضای آن نیست، هدفی است که برای دستیابی به آن جز ماندن در اینجا چاره­ای نیست اگر هم نارسایی و دشواریها به راستی فرساینده باشد. در لابه­لای نوشتارت هدف را می­توان بازشناخت: " آرمان توسعه علمی " و " سعادت مردم کشورمان " ، " ایجاد زمینه­های مثبت از نظر علمی و تخصصی و توسعه آنها " ، " تلاش برای زمینه­سازی مثبت " .


همانگونه که نوشته ای اینها آرمان است و راه دستیابی به آن بسی اهمیت دارد که به آن نپرداخته­ای. همین آرمان برای من هم هست اما کمی کم مایه تر چون گمان نمی­کنم کار من پیامدی برای " سعادت کشور " یا مردم باشد. راه و روشی که برگزیده ام در گام نخست آشنا کردن عمومی به ارزش و اهمیت زمین­شناسی است که نوشتارهایی در ماهنامه دانشمند و فصلنامه رشد زمین­شناسی داشته­ام.


در گام دوم چون گرایشی به زمین­شناسی مهندسی دارم، در این زمینه و نارسایی­هایی که در ایران وجود دارد، کم کم با روش نوشتاری به آن پرداخته­ام که کم کم چاپ می­شوند.

دو نکته بسیار در خود نگریستن که نه چندان پررنگ در نوشته شما وجود دارد، بایستی کمی بازتر می­شد یکی گرامی داشت کارشناسان (تحصیل کرده). دیگری اهمیت اقتصادی پژوهشگران که به راستی در خور آن نیست. در هردو نکته روشن است که این در دست ما نیست. شاید به یاد داشته باشی که در دهه 1360، جویندگان کار در ژاپن بیشتر از 60000 نفر در زمین ورزشگاه آمده بودند که بلیت یابی کند. اینان گرچه از گروه روشنفکران نبودند اما به روشنی نمودی از بودمان اقتصادی است که پسند بسیاری نیست و گویا تنها به گفته چکامه سرای ارجمندمان سعدی دلخوش داشته­اند که (نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم).

نکته دیگر که خود بهتر آگاهید، در زمینه زمین­لرزه و پیشگویی آن است که گاهی بسیار همه گیر می­شود و نمونه این نکته پیش گویی یک بازرگان در کالیفرنیا بود که روز و ساعت زمین­لرزه را پیشگویی کرد و رسانه­های نوشتاری و شنیداری آنرا گسترش دادند و کسی هم به آنچه که دانشمندان می­گفتند و آمدن زمین­لرزه را نادرست می­دانستند، کوشش نکرد بسیج سراسری شد. آنروز گذشت زمین­لرزه هم در کار نبود. در این گستردگی باور بر پندار، رسانه­ها بسیار بسیار دست داشتند.

بنابراین می­توان این آرمان ماندن و دسترسی به آنرا از راه رسانه ها پی گرفت. چنین می­نماید که آغاز کرده­ای به این امید که پیگیرانه شود.


همکارت محمدحسن نبوی- 7/7/89

0 Comments:

Post a Comment

<< Home