وبلاگ دکتر مهدی زارع

مکانی برای تبادل نظر و اتاق فکر دکتر مهدی زارع و دوستان...

My Photo
Name:
Location: Tehran, Tehran, Iran

Monday, March 04, 2013

آنها بعد از ما بزرگتر خواهند شد - متن يادداشت در كتاب سال شهيد حبيب غني پور- 1391


تا هنگامي كه ما خودمان را به ياد داشته باشيم ... *
 دكتر مهدي زارع
اشاره –محمد دشتي- مهرماه سال 1389بود! به جاي "كلمه ما مي توانيم"، كلمه "ما مي مانيم" را در نوار جستجوگر اينترنت تايپ كردم. به محض اينكه نتايج نشان داده شد، متوجه اشتباهم شدم. خواستم با تايپ درست كلمه مورد نظر، جستجو را دوباره آغاز كنم، اما در صفحه روبرويم جمله اي نظرم را به خود جلب كرد. ما اينجا مي مانيم! براي توسعه علمي ايران! كنجكاو شدم تا آن رابخوانم. وارد سايت "دكتر مهدي زارع" شدم و مطلب مفصلي را كه در خصوص دلايلش براي ماندن در ايران نوشته بود خواندم. بارها آن را خواندم.بعد از آن هم متن نوشته هايش راكه در چهار قسمت كامل شده بود، ذخيره كردم و هرگاه دلم ميگرفت به سراغش مي رفتم و دوباره مي خواندمش. دكتر زارع در بخشي از مطلب كه خيلي به دلم نشست، اين گونه نوشته بود: ]. . .

من يكي كه اصلا زمين شناسي خوانده ام كه بروم دنبال شناخت زلزله هاي ايران. اغراق نمي كنم. روزي كه كنكور قبول شدم، در مهر ماه ۶۵، مرحوم پدرم به من گفت كه با اين رشته مي تواني با هر كاري كه انجام مي دهي، به نتيجه كارت اميد داشته باشي كه جمعي از هموطنانت را از آسيب هاي زلزله هاي ايران نجات دهي (نقل به مذمون). اين را گفتم كه هدف اوليه از زمين شناسي خواندم را - آنطور كه در خانواده تعريف شده و شناخته شده بود - نشان دهم. ايران سرزمين لرزه خيزي است. هميشه بوده و در آينده هم خواهد بود. اگر بروم زلزله هاي ايران را چه كنم؟ از آمريكا و كانادا و فرانسه، زلزله هاي ايران را دورادور رصد كنم؟ و اگر زلزله اي مخرب رخ داد سعي كنم خودم را برسانم و به بازديد مناطق زلزله زده بروم؟ و بعد كشور را ترك كنم؟ بينابين زلزله ها را چه كنم؟ به موضوعات كاري ديگر بپردازم؟ بي اغراق بگويم كه كار در پيشرفته ترين پروژه هاي پژوهشي دنيا من را راضي نمي كند، اگر در ايران و در مورد زلزله هاي ايران نباشد. اصلا نمي توانم تصور كنم كه دقيقه اي وقت روي غير از آنچه در كشور انجام مي دهم بگذارم ومثلا به لحاظ حرفه اي براي زلزله هاي كوههاي آلپ در اروپا، يا آند در آمريكاي جنوبي كاري انجام دهم! شايد حمل بر تعصب بيجا، بي منطقي و ... بشود، ولي صادقانه آنچه را باور دارم نوشتم. هدف تخصصي من يكي كاملا مشخص است : كار روي زلزله هاي ايران. كدام زلزله ها؟ از چه نوع؟ صحنه هاي زلزله هاي منجيل ۱۳۶۹، اردكول قائن ۱۳۷۶ و بم ۱۳۸۲ را مجددا مرور كنيد. پاسخ خود را مي گيريد. . . . ما اينجا مي مانيم، هر كه توانست، امكانش را داشت و مهمتر از همه : دلش خواست، با هم در همينجا تلاش خواهيم كرد. سعي مي كنيم به هم اميد دهيم. دوست داريم دست به دست آنها كه دوست دارند و مثل ما فكر مي كنند بدهيم و دوست داريم تا به هم كمك كنيم. به قول روانشاد پروفسور كارولوكس (۱۳۲۸-۱۳۸۹)، آن چهره ماندگار، آن استاد ارمني پاكنهاد دانشگاه تهران، كه روحش با صالحان محشور باد:ايران مال ماست، كجا برويم؟

 [ بعد از خواندن اين مطلب مشتري نوشته هايش شدم. خيلي دوست داشتم ببينمش. در شهربورماه 1389 براي گفت و گويي در مورد "اهميت پدافند غير عامل در مقابله با زلزله" به سراغش رفتم و بد نديدم كه در باره شهيد حبيب غني پور با او صحبت كنم. مي دانستم كه دايي دكتر در جنگ شهيد شده است و به خواندن نوشته هايش در ايام و مناسبت هاي سال بخصوص ايام مربوط به بزرگداشت ارزشهاي انقلاب و كشور عادت داشتم. وقتي از حبيب برايش گفتم، به وضوح برق شيفتگي و محبت به فرزندان ايثارگر ميهن را در چشمانش ديدم. پذيرفت كه براي "كتاب سال حبيب عزيز" يادداشتي بنويسد. نوشت و فرستاد و خواست كه " اگر مناسب بود" چاپ شود. شما اين ياداشت را بخوانيد و اگر آن ر ا مناسب ديديد، به سايت دكتر مهدي زارع سري بزنيد و خسته نباشيدي به او بگوييد!

 براي كتاب سال شهيد حبيب غني پور اول چند نكته به عنوان مقدمه و پيش نوشتار:

1- براي زلزله شناسي كه علاقه اي به مقولات فرهنگي دارد و خرده ذوقي نيزدر قلم زدن گاه به گاه، شايد نوشتن در عرصه دفاع و جنگ و شهيدان، جسارت و خرق عادت باشد، اما گفتن نكته هايي از آنچه بر ذهن مانده است، آنهم به صورت يادآوري و ذكر خاطره، رسميتي بر نوشته تحميل نمي كند و از سويي نيز فراغ بالي به نگارنده مي دهد كه بدون نگراني از ناشي بودن در اين عرصه، آنچه را كه مي انديشد، برزبان قلم آورد!

2- نسل ما (متولدين 1347) نسل جالبي بود و هست! مي گويم جالب بود، گمان بر خود شيفتگي ام نبريد (روزي در مهر ماه 1371 در استان كرمانشاه در جستجوو بررسي بقاياي منطقه زلزله زده 22 آذر 1336 فارسينج كرمانشاه – در جايي بين استان كرمانشاه و همدان- مي گشتم، از يكي از اهالي فارسينج در مورد بقاياي احتمالي آن زلزله سوال كردم، گفت قسمت هاي "جالبش" ديگه باقي نمانده!، پرسيدم "مگه زلزله قسمت "جالب" هم داره؟" جواب داد "براي شماها كه بله (!)، بالاخره شما دنبال خرابي هاي زلزله مي گرديد ديگه! از اين نظر چيز جالبي باقي نمانده!). به هر حال با تعبير همين هموطن فارسينجي ما، من همنسلانم را جالب (نه به معني خوب يا عالي و برتر، بلكه به معني جالب توجه و قابل بررسي و...) ميدانم. نسل ما در ده سالگي انقلاب را ديد و در دوازده سالگي شروع جنگ تحميلي را. بعضي از همنسلان من در جنگ هم حاضر بودند و بعضي ها مثل نگارنده اتفاقات پشت جبهه را ديدند و جبهه ها را بعد از جنگ و در زمان سازندگي درك كردند (كه البته آنها كه مثل من بودند، به اندازه آنها كه جبهه ها را در فاصله 31 شهريور 59 تا پايان مرداد 67 درك كردند، شجاع نبودند تا در معرض گلوله مستقيم احتمالي براي دفاع از ملك و دين و ملت قرار گيرند). نسل من دنيايي پر از تغييرات را درك كرد. از تغيير حكومت در كشور در زمان كودكي خودش تا فضايي ملي و ميهني و به شدت مذهبي (با آرمانهاي مذهب شيعه)، در سالهاي بعد از انقلاب و بعد در داخل كشوري كه به دنبال بازسازي بعد از جنگ مي رفت و در بيرون كشور، سقوط كمونيسم و شوروي سابق و انفجار اطلاعات و دهكده جهاني و اينترنت و ماهواره و ... رويداد هاي ديگري كه در اين مقال نمي گنجد ولي فكر مي كنم كمتر نسلي چون نسل من اين همه تغيير را ديده و با آنها بزرگ شده باشد (پس ما "جالبيم"!).

3- آنها كه مثل من عضو هيات علمي و معلم دانشگاه و پژوهشگاه هستند و با دانشجو و كلاس در تماس و گفتگو هستند، شايد تغيير نسل ها و آمدن نسلهاي تازه را ملموس تر ببينند. در ابتداي دهه هشتاد شمسي، با دانشجوياني سر كلاس ها مواجه مي شديم كه در سالهاي اول بعد از انقلاب متولد شده بودند و اكنون دانشجويان متولد اواخر دهه شصت و اوايل دهه هفتاد شمسي سر كلاسمان هستند. غير آنها كه اهل تحقيق و مطالعه شخصي هستند، شناخت نسلهاي حاضر از گذشته خيلي تحت تاثير رسانه ها – بيشتر تلويزيون ها، اعم از داخلي و خارجي – و بيشتر سطحي و گاه بر پايه احساسات است. ايرادي هم ندارد، چون تا آنجا كه مي دانم تقريبا در بيشتر نقاط دنيا اكنون و اين زمانه چنين است. ولي براي من آنچه كه در اين زمانه ودر دهه آخر قرن چهاردهم هجري خورشيدي، مهم است آن است كه اكنون با جوانان و نوجواناني مواجه ايم كه حتي گاه به واقعيت هاي مكتوب و مستند رخ داده هم احساسي و جانبدارانه مي نگرند. البته به نظرم اين فضا گذرا خواهد بود و هرچه كه بگذرد، با تلاش دانشمندان و مورخان وبا كمك فناوري هاي جديد و كوشش براي نماياندن و كشف حقيقت و بازگو كردن آن بر پايه واقعيت در نهايت غلبه خواهد كرد و اين به باور من جز با روش علمي ممكن نيست و نخواهد شد.

 4- در تلاطم روزگار بعضي ارزشها يا تغيير مي كنند و يا اهميتشان كم و زياد مي شود. ولي اهميت ارزشهاي بنيادي به نظرم هيچگاه تغيير نميكند. از سلسله قاجار به نيكي ياد نمي شود. ما در جنگهاي ايران و روس (1804 تا1814م و 1826 تا 1828م) شكست خورديم و قفقار و بخشهاي مهم و حاصل خيزي از شمال غرب ايران از كشورمان جدا شد. حتي امروزه براي بيان پيماني ناعادلانه و به اجبار، از عبارت "عهدنامه تركمنچاي" استفاده مي كنيم. ولي همچنان از شاهزاده عباس ميرزاي جنگاور، با تدبير و وليعهد فتحعليشاه قاجار كه سردار همين جنگهاي يادشده هم بود به نيكي، بزرگي و با احترام ياد مي كنيم. بنابراين پس از عبور از سلسله عمدتا بدنام قاجار، قضاوت افكار عمومي و تاريخ براي سرداري كه در جنگ شكست هم خورده بدليل جنگاوري، وطن پرستي، تدبير و كارداني اش، قضاوتي عادلانه و احترام برانگيز است. واقعيت آن است كه اين پارادكس را به خوبي حل كرده ايم و انگار با الك تاريخ خود را سرند مي كنيم تا حتي در دربار شاهان بيشتر بدنام و بي كفايت، نام بزرگان و نيكان (حتي وابسته و صاحب منصب در همان دربار) با نام درباريان بيشتر بدنام هم عصرشان مخلوط نشود. به نظرم از اين نظر، حافظه تاريخي خوب و منصفانه اي داريم و من هم به همين دليل نگران عصر و روزگار اخير نيستم. به قول مرحومه پروين اعتصامي: (حديت نيك و بد ما نوشته خواهد شد / زمانه را سند و دفتر و ديواني است). از ارزشهاي خوب زمانه ما هم در آينده به نيكي ياد خواهد شد. بايد صبر و حوصله داشته باشيم. به قول حضرت مولانا: ( صبر تلخ آمد وليكن عاقبت/ ميوه شيرين دهد بر منفعت). حال پس از اين مقدمه طولاني بروم سراغ اصل مطلب (يا آنچه كه به عنوان اصل مطلب در نظر گرفته ام تا تعريف كنم!):

- دوشنبه اول آبان 1374 در كافه ايستگاه قطار (Gare) شهرگرونبل فرانسه بعد از اولين سفر به اين شهر كوهستاني و نشسته بر دامنه هاي كوههاي آلپ فرانسه و مركز استان ايزر ( Isère ) نشسته ام و در انتظار اتوبوسي كه تا ساعتي ديگر من را به فرودگاه سن زوار (Saint-Geoirs) ببرد و سفارش قهوه داده ام. امروز اتفاق مهم براي من اين بوده كه در يك صبح تا بعد از ظهر توانستم كار ثبت نام دكتري خودم را در دانشگاه به انجام برسانم و اواخر روزهم كارت دانشجوييم را بگيرم. در همين اولين سفر به فرانسه، هفته گذشته در شهر نيس (Nice) فرانسه در كنفرانس بين المللي پهنه بندي زلزله مقاله اي ارايه كرده ام و با بزرگان اين رشته در مورد كارم بر روي خطر زلزله در ايران گفتگو مي كنم و در پايان سفر ثبت نامم را هم در دانشگاه زوزف فوريه تكميل مي كنم و با راهنمايي استادم (پروفسور پيير ايو بار Pierre-Yves Bard) كارهاي اداري را هم يك روزه تكميل مي كنم. البته با اين فشار كاري و سرعت عمل به دليل سرماي پاييزي دامنه هاي آلپ سرما هم خورده ام! به همين دليل خوردن قهوه در اين انتظار براي حركت اتوبوس، در كنار مطالعه كتابي كه از زمين شناسي ناحيه آلپ فرانسه كه هفته قبل در شهر نيس خريده ام، مي تواند كار دلپذيري باشد! همين طور كه نشسته ام، خانم قهوه چي فنجان قهوه را جلويم ميگذارد. نگاهي به اطرافم مي اندازم. تابلوي بزرگي كه جلوي ايستگاه قطار و روبروي رستوران است نظرم را به خود جلب مي كند. روي آن نوشته شده است: "tant que nous nous souvenons, tout est possible" (تا هنگامي كه ما خودمان را به ياد داشته باشيم، همه چيز ممكن است). اين نوشته بزرگ روي تصويري از سربازان فرانسوي مربوط به جنگ جهاني دوم آمده است. برايم جالب است، فكر ميكنم چطور در فرانسه اي كه امروزه يكي از سردمداران اتحاديه اروپا و عضو پيمان وحدت و همكاري گسترده با آلمان است و دركشوري با قواعد عمدتا نظام سرمايه داري چنين بنري روي يك تابلوي تبليغي جاي گرفته است؟!. جستجوي بعدي من نشان مي دهد كه اين عبارت براي گراميداشت آخرين يكشنبه ماه آوريل (مطابق قانون سال 1954) براي بزرگداشت ياد سربازان و كشته هاي فرانسه در جنگ جهاني دوم در سالهاي 1939 تا 1945 است و هرسال هم به ياد آنها مراسمي برگزار مي شود. البته هنگامي كه من اين تابلو بزرگ را ديدم اول آبان و اواخر ماه اكتبر بود و حدود شش ماه با زمان اعلام شده در ماه آوريل (حدود فروردين و اوايل ارديبهشت) فاصله داشت. ولي به هر حال در فرانسه مدرن و دوران توسعه اتحاديه اروپا و زمان گسترش مفاهيم مدرني چون "هم شهروند" (Cocitoyen) {با ضرورت مدارا و ارزش گذاري به مفهوم شهروندي در ملت چند نژادي و چند فرهنگي} به جاي "هموطن" (Compartiote) {كه بار ملي گرايانه ، نژادگرايانه و قديمي تري دارد}چنين يادآوري هايي به عنوان ارزشهاي پايه جامعه فرانسه قابل توجه و ملاحظه بود و هست. چنين تبليغات شهري در فرانسه به مناسبتهاي مختلف - نظير روز پايان جنگ جهاني اول و روز پايان جنگ جهاني دوم، توسط شهرداري ها انجام مي شود. روزيازده نوامبر هر سال هم در فرانسه به مناسبت پايان جنگ جهاني اول (1914-تا 1918) تعطيل رسمي است و به تجليل از شهداي اين جنگ مي پردازند. مراسم رسمي به همين مناسبت در پاي آرك دو تريومف (arc de triomphe) برگزار مي شود. تاق نصرت تاريخي زيبايي كه در ميدان اتوال ( etoile ستاره) - يا شارل دو گل – در پاريس موجود است و در پاي آتش هميشه روشن آن ياد سرباز گمنام و شهيدان راه وطن را با گذاشتن حلقه گل از سوي مقامات رسمي كشور گرامي مي دارند. درهمين روز از سرداران جنگي و كهنه سربازان زنده آن جنگها - كه اكنون سني حدود صد سال دارند!- نيز تجليل مي شود. در روز ملي فرانسه (14 ژوييه ، بيست و سه تيرماه هر سال) و همچنين روز آتش بس به مناسبت پايان جنگ جهاني دوم (هشم ماه مه، هجدهم ارديبهشت هر سال) نيز چنين مراسمي برقرار است. فرانسه كه خود را مهد آزادي و حقوق بشر در دنيا مي داند و امروزه از مدرن ترين كشورهاي صنعتي دنياست، اينقدر به حفظ ياد شهداي خود در حدود يك قرن پس از جنگ جهاني اول اهتمام دارد و در پاي هر ساختمان مهم، شهرداري و سد و نيروگاه و تونل كه مي روي يادمانهايي را مي بيني كه در آنها ياد جانباختگانشان را گرامي مي دارند. (آنها كه جان خود رادر راه دفاع و يا توسعه و آباداني ميهن خود ازدست داده اند). ولي ما بعضي وقتها اصل قضيه را اشتباه مي فهميم و ... بماند!.

 - يكشنبه 14 آبانماه 1384: بعد از انجام مطالعه در منطقه زلزله زده بالاكوت پاكستان ( زلزله 8 اكتبر 2005، 17 مهر 1384 با بزرگاي 7.8)، كه در محدوده شمال شهر اسلام آباد (پايتخت پاكستان)، سد تاربلا (كه تا همين اواخر بزرگترين سد خاكي دنيا بود) تا منطقه كشمير  يعني ايالت مستقل جامو و كشمير آزاد) و مطالعه در پهنه زلزله زده انجام داده بوديم، طبق معمول گزارش شناسايي را در سالن همايش پژوهشگاه ارايه مي داديم. براي جلسه ارائه گزارش از جاهاي مختلف دعوت كرده بوديم و از طريق رسانه ها نيز اطلاع رساني شده بود تا علاقمندان بيايند و گزارش ما را بشنوند. واقعيت اين است كه در حين ارايه سخنراني خودم و دكتر عشقي متوجه نشدم كه دو نفر از حضار در داخل سالن، سردار حاج علي فضلي و همراهشان هستند كه در آن زمان معاون عمليات سپاه و از مقامات لشكري بودند. سردار جانبازي كه يك چشم خود را در دفاع 8 ساله در مقابل ارتش متجاور بعث عراق از دست داده است. البته ايشان به دليل حضور در منطقه زلزله زده پاكستان و هدايت عمليات امداد رساني نيروهاي امدادگر ايراني در اين زلزله، براي شنيدن سخنراني هاي علمي ما آمده بودند. جالب اينكه نه در حين ورود و نه در حضور ايشان هيچ تشريفات خاصي رعايت نشده بود و سردار بدون آداب و ترتيب خاصي براي شنيدن سخنراني به سالن همايش آمده بودند. بعد از سخنراني نيز جلو آمدند، احترام نظامي گذاشتند و با همديگر به گفتگو در مورد زلزله و تبادل تجربياتمان پرداختيم. ديدن ايشان برايم جالب و غرور انگيز بود.ياد خاطرات گذشته ام افتادم. به سردار فضلي گفتم: در سالهاي دهه شصت كه براي خواندن فاتحه و ديداري دوباره به مزارشهداي قطعه ۵۳ مي آمد كه دايي شهيدم (سردار رشيد اسلام شهيد رجب نصيري) هم در آن آرميده است. دايي من در سن بيست سالگي در عمليات والفجر هشت در فاو (24-11-1364) به شهادت رسيد. به سردار گفتم وقتي شبهاي جمعه درد هه شست به قطعه ۵۳ مي آمديم، شما و همسرتان را هم مي ديدم كه به زيارت شهدا آمده ايد. (البته هنگامي كه در مناطق عملياتي حاضر نبودند).و چه شيرين بود در خاطره در حضور كسي كه خاطرش، انده از ياد و خاطرات ياران شهيدش بود. اين ماجرا گذشت و ماه بعد در آذر ماه 84 ايشان به عنوان چهره ماندگار دفاع مقدس معرفي شدند و در مراسمي از اين يادگار دوران دفاع مقدس تجليل رسمي هم به عمل آمد. البته فضلي، آنقدر با فضيلت هست كه نيازي به اين تجليل ها نداشته باشد، اما ما چه ؟! وظيفه ما چيست؟

 - آيا نسل هاي بعدي در اين كشور، قدر و ارزش مدافعان ملك و دين و ميهن را خواهند دانست؟ من نگران نيستم و مي گويم آري! اگر بعد از 200 سال ما از شاهزاده عباس ميرزا به نيكي ياد ميكنيم و وقتي در فرانسه مدرن و نشر دهنده ارزشهاي نوين در ابتداي سده بيست و يكم، قهرمانان وطن را ارج مي نهند (و در موزه و آرامگاه مشاهير پانتئون در شهر پاريس كه در نزديكي دانشگاه سوربون واقع است، در كنار آرامگاه ولتر، مونتسكيو ، پيير و ماري كوري و ويكتو هوگو، آرامگاه سرداران جنگهاي فرانسه قرار دارد) آنها را هم همسنگ دانشمندان، فلاسفه و اديبان بزرگشان و به همان ميزان بزرگ مي دارند، قدر ارزش ها محفوظ خواهد ماند. فرانسويان در سال 2000 (1379) در ماه ژوئن (تيرماه) هم در همين موزه بخشي را به پاسداشت آنتوان دو سن اگزوپري - خلبان و نويسنده بزرگ فرانسه و خالق اثر مشهور "شازده كوچولو" - اختصاص ميدهند. او كه در 44 سالگي در يك عمليات متهورانه بر عليه ارتش آلمان نازي متجاوز پرواز كرد و با اصابت گلوله به هواپيمايش مورد هدف قرار گرفت و مفقودالاثر شد. آري! من نگران نيستم. فضيلت ها ماندني هستند و ماندن آنها به تجليل اين و آن نيست كه ماندگاري و بقا را در جوهره خود دارند. حتي مي گويم: نسل هاي بعد از ما داناتر و آگاه تر و توانا تر از ما به بزرگداشت مشاهير و بزرگان خود در همه عرصه ها به ويژه در عرصه دفاع و حفظ دين و كيان اين كشور خواهند پرداخت.
 ما ملتي قدردان هستيم، من اطمينان دارم.



0 Comments:

Post a Comment

<< Home