وبلاگ دکتر مهدی زارع

مکانی برای تبادل نظر و اتاق فکر دکتر مهدی زارع و دوستان...

My Photo
Name:
Location: Tehran, Tehran, Iran

Wednesday, November 13, 2013

مروری بر بعضی خاطرات عاشورایی من - به مناسبت عاشورای حسینی


دوشنبه 20 آذر 1357- عاشورای 1399 قمری:
امروز صبح با خانواده (پدر، مادر و برادرم) از خیابان نظام آباد تهران، به سمت میدان فوزیه حرکت کردیم (هنوز نامش میدان امام حسین(ع) نشده، در مملکت انقلاب شده، ولی همچنان مردم به این میدان، بیشتر میدان "فوزیه" می گویند). تا از آنجا به مسیر اصلی راهپیمایی بپیوندیم. من ده ساله ام و در تمام عاشوراهای قبلی (که اتفاقا در جاهای مختلف ایران حاضر بوده و دیده ام) این مدل عاشورا را ندیده بودم (بعدش هم ندیدم!). در خیابان نظام آباد جنوبی در همان ابتدای صبح که مردم گروه گروه در حال حرکت به سمت جنوب هستند، صحبت از آن است که ممکن است امروز گاردی های شاه به صفوف مردم حمله کنند، البته بعضی دیگر هم می گویندکه: نه! آنها امروز بیرون نخواهند آمد. وقایع ساعات بعد همان روز عاشورای 57 نشان داد که گروه دوم درست  حدس زده بودند. از صبح که حرکت کرده ایم، فرم و شکل عزاداری ها اکثرا سنتی نیست (دستجات عزاداری بیشتر حالت تظاهرات عمومی دارند) البته میان صفوف تظاهر کنندگان مردم سیاه پوشی هم هستند که جا به جا، شعار های عزاداری سنتی را ، با تاکید بر جنبه های ضد ظلم، تکرار می کنند). در پیچ شمیران روی یک مینی بوس آبی رنگ می بینم که یکی روی سقف مینی بوسی رفته و به هدایت شعارهای تظاهر کنندگان مشغول است. اشعار مذهبی تاکیدی خاص بر آزادگی با رنگ و بوی انقلاب دارد:
زیر بار ستم نمی کنم زندگی/
می کنم جان فدا در ره آزادگی/
زنده بادا حسین، مرده بادا یزید/
وا حسینا، وا حسینا... /
و البته سیل جمعیت تا چشم کار میکند در تمام خیابان انقلاب دیده می شود. واقعا اقیانوسی انسانی است و این جمعیت با حضوری عاشوایی، از دو ماه و دو روز قبل از پیروزی انقلاب در 22 بهمن 57، فاتحه شاهنشاه و  شاهنشاهی را در ایران برای همیشه می خوانند.  شعار های ضد شاه (مرگ بر شاه) و "درود بر خمینی، سلام بر شهیدان" هم همراه شعارهای عاشورایی فراوان گفته میشود.
عصر همان روز که برای رفتن به مراسم شام غریبان عازم مسجد جامع فاطمیه (در میدان تسلیحات، خیابان نظام آباد تهران) هستیم، اولین دسته سنتی عزاداری شام غریبان را سینه زنان و زنجیرزنان می بینم و البته برایم در چنین روزی که عاشورایی کاملا سیاسی  و ضد رژیم شاهنشاهی را دیده ام، خیلی تعجب دارد که در چنین عصری این نوع دسته جات سنتی را هم ببینم!.

پنجشنبه : 12 مهر 1363:، شب تاسوعای 1405 قمری:
به همراه دسته زنجیر زنی مسجد جامع فاطمیه مطابق سالهای اخیر در حال عزاداری در خیابان نظام آباد هستیم و از مسجد خودمان، به رسم تمام دسته جات عزاداری در حال حرکت در حین عزاداری  و سر زدن به  تکیه ها و مسجدهای دیگر هستیم (ما بیشتر به مسجدها سر میزنیم). امسال اعلام شده که دستجات عزاداری نباید بعد از ساعت 11 شب به بعد از بلندگو در خیابانها استفاده کنند، و ادامه عزاداری ها را باید در داخل مساجد و یا در خیابان بدون بلندگو انجام دهند. این مقررات البته با تسامح اجرا می شود و خلاصه مشهود است که خیلی هم گیر نمی دهند! ما حدود ده دقیقه به  11 شب می رسیم به مسجد امام رضا (ع) در خیابان نظام آباد (پایین تر از تقاطع خیابان وحیدیه). دائی من که در این هئیت عزاداران یکی دو سالی است مداحی هم می کند، عزاداری داخل مسجد را نیز هدایت می کند . او، در این مراسم دوست و دستیاری دارد که از او یکی دوسالی کوچکتر است و همراهش می خواند (و آن دوست دائی خوشبختانه زنده ماند تا امروز که خود به مداح بسیار معروفی در ایران تبدیل شده.  او کسی نیست جز: حاج محمود کریمی!). به رسم تمام مراسم این گونه، در مسجد امام رضا (ع) میزبانان از ما با چای پذیرایی می کنند. این قسمت برنامه که تمام می شود، ما به صف می شویم که از مسجد بیرون بیاییم و حالا ساعت حدود 11:20 شب است. درست جلوی در مسجد یک مامور انتظامی وظیفه شناس که ظاهرا به اعمال مقررات حساسیت زیادی دارد، با دائی من که در حال نوحه خوانی (با استفاده از بلند گو) است و  نوحه {سقای دشت کربلا: ابوافضل/ دستش شده از تن جدا: ابولفضل} سر می دهد، شروع به جرو بحث میکند که "کارتان خارج از ساعت مقرر است" و دائی من هم که ظاهرا گوشش به این حرفها بدهکار نیست!، به کارش ادامه می دهد...  ناگهان دیدم صحنه مشاجره در حال تبدیل شدن به درگیری فیزیکی است و مامور مربوطه و همراهانش تلاش می کنند با قطع دستگاه آمپلی فایر، میکروفون را از دست دائی به زور  خارج کنند! و خلاصه ریتم کار به هم می ریزد... دائی من هم که حالا  حسابی عصبانی شده ( و ما هم همچنین، مثل او هیجان زده شده ایم) پشت همان میکروفون می گوید {و صدایش هم در خیابان شنیده می شود که}: "برادرا ! ...لطفا سریع به صف بشن! دسته به هم نریزه!، ضد انقلاب همه جا هست!!!،... {و با حالت نوحه خوانی ادامه می دهد}: سقای دشت کربلا: ابولفضل..." (در واقع از پشت میکروفون هم نوحه می خواند و هم در مورد همان ماموری که لابد معذور هم بوده حکم هم صادر میکند! و همزمان هم تلاش می کند که ریتم کار به هم نریزد). البته ما دوباره به صف شدیم ولی از همان لحظه تصمیم گرفتیم که زنجیر نزنیم و عزاداری به سینه زنی تبدیل بشود (لابد مثلا این حس را داشتیم که این فرم عزاداری رسمیت کمتر و صمیمیت بیشتری دارد و شاید قابلیت تحرک بیشتر هم به ما بدهد، مخصوصا که در این مورد پیش آمده امشب که ما در چهارچوبی خارج از مقررات هم قرار گرفته ایم!). خلاصه مسیری را که با زنجیر زنی رفته بودیم، با سینه زنی برگشتیم به مسجد!!! و جلوی مسجد جامع فاطمیه دیدیم که یک ماشین کلانتری با مامور  منتظر ماست!...  ظاهرا با وساطت بزرگترهای مسجد، ماجرا به خیر گذشت، و دائی و همراهان (که من هم جزوشان بودم) را نگرفتند و نبردند.. ولی از آن پس دیگر آن دسته عزاداری به فرم "زنجیر زنی" برنگشت، و فرم عزاداری آن هیئت به "سینه زنی" تبدیل شد و همینطور هم ماند (و تا جایی که می دانم تا امروز هم بعد از سی سال به همین فرم سینه زنی که ما آن شب آغاز کردیم باقی مانده است). البته آن نوحه خوان که آن نیمه شب، در خیابان، عزای حسین (ع) را با بلندگو و بعد از ساعت 11 شب (!) سرداده بود، یک سال دیگر هم ماند و در هفته اول مهر 1364 هم آخرین عزای حسین را برایمان برگزار کرد . البته آن مداح مورد بحث، که دائی من بود، در دهه محرم سال بعد (1365) دیگر نبود، ولی عکسهایش دستمان بود. بچه ها بعد از شهادتش در فاو در 24-11-64، روی پوستری بزرگ نوشته بودند: سردار رشید اسلام، رجب نصیری،هم به خیل شهدا پیوست، همان نوحه خوان مسجد و محله مان، خوب گوش کنید، هنوز صدایش در این خیابانها و کوچه ها به گوش می رسد و در خیابانهای شهر می خواند: آه و وا ویلا، صد آه و وا ویلا، سینه زن زینب، خون جگر لیلا...." .
هر وقت از جلوی این مسجد امام رضا (ع) خیابان نظام آباد (شهید مدنی) رد می شوم، یاد ماجرای آن شب 12 مهر 1363 می افتم!..

 شنبه 21 مرداد 1368- شب عاشورا 1410 قمری، اندیمشک
من از حدود بیست روز قبل به عنوان کارآموز دوره لیسانس زمین شناسی، در محل دفتر شرکتی مهندسی مشاور در کار انتخاب محل و مطالعات برای ساخت سد کرخه در نزدیکی اندیمشک در خوزستان هستم. چند باری در این ایام دهه محرم که باید در همین محل بمانم، و نمی شود که به تهران برای عزاداری برگردم، با دوستان شرکت، با استفاده از ماشین لندرور شرکت به محل تجمع هیئت های عزادار رفته ایم، و البته ماشین را هم راننده شرکت می راند. ولی امشب که شب عاشوراست، راننده شرکت خودش هم به عزاداری در محل خودشان رفته و ما مانده ایم در دفتر شرکت! (و من احساس زندانی شدن در این هنگامه شب عاشورا می کنم!). به دوستان و همکاران می گویم کسی حاضر است با هم لندرور را راه بیاندازیم و به محل های عزاداری برویم، که همگی عذر می آورند که "مسئولیت داره برامون!، اگر یه وقت تصادف کردیم....) به مسئول دفتر گفتم: " اشکال نداره، من خودم گواهینامه دارم و به مسئولیت خودم ماشین شرکت را بدهید تا باهاش برم"، خوشبختانه موافقت میکند. لابد از حالت بی قرار من فهمیده که اگر مخالفت کند، یا من پس می افتم، یا سکته ناقص میکنم، و یا کاری می کنم که خودش سکته ناقص کند!!!... این ماشین لندرور هم خوشبختانه خوش رکاب است و کار من را در شب و ظهر عاشورا و همچنین عصر عاشورا (که در خوزستان رسم است برای عزاداری مردم بازمی گردند، در حالی که در تهران چنین نیست) و بعد در شام غریبان راه می اندازد، و من از محل دفتر که از مرکز شهر کمی دور است، تقریبا به هرجا بخواهم سر میزنم. برای ظهر عاشورا، دزفول را ترجیح می دهم و مستقیم میرانم تا خود دزفول... و سعی می کنم خودم را با ریتم عزاداری دزفولی ها، که شامل هروله کردن، و نوحه خوانی و عزاداری با ریتم هایی سریعتی از عزاداری های تهران و شمال ایران است، تطبیق دهم. امامزاده خیلی باحالی دارند که عمده شب عاشورا را آنجا هستم : بقعه سبز قبا (که دزفولی ها معتقدند مدفن برادر امام رضا (ع) است)، مرکز تجمع و ترمینال هیئت های عزاداری است!...
   
دوشنبه، 7 خرداد 1375، گرونبول، فرانسه، شب عاشورای 1417 قمری،
این عاشورای در اروپا هم برای خودش مصیبتی مضاعف است!. (به ویژه برای من که برای این مراسم  در این ایام، روحم پرواز میکند و بال بال می زنم!، ولی در شهر ما به دلیل تعداد کم بچه های ایرانی، مراسم عزاداری جمعی نداریم...). سال اولی است که من عاشورا را در خارج از کشور (در اولین سال تحصیل در دوره دکتری در دانشگاه ژوزف فوریه) هستم. خودم، برای خودم یک کار تحقیقی/عزاداری (!) تعریف کرده ام:" تحقیق در مورد عاشورا در متون تاریخی مورخین اروپایی به زبان انگلیسی و فرانسه، که در کتابخانه دانشگاه استاندال (که متمرکز بر رشته های علوم انسانی است) و کتابخانه مرکزی دانشگاه خودمان، موجود است". برایم جالب است بدانم واقعه عاشورا از دید مورخین غربی چگونه دیده شده؟ چقدر از ماجرایی که ما به عنوان عاشورا برایش مرثیه و داستان سرایی (به شیوه دراماتیزه کردن ماجرا) می شناسیم،  از دید مورخان اروپایی هم مستند سازی شده؟ و سیر وقایع را چقدر مشابه و یا متفاوت از ما مکتوب کرده اند؟ مخصوصا برایم جالب است تا ببینم که اهل سنت چگونه به این ماجرا نگاه کرده اند. مطالب جالبی می یابم. خواندشان به فرانسه هم اشک برچشمان جاری میکند (به قول علیرضا قزوه:
...شور بپا می کند، خون تو در هر مقام/
می شکنم بی صدا در خود هر صبح و شام/باده به دست تو کيست؟ طفل شهيد جنون/پير غلام تو کيست؟ عشق عليه السلام...).

ساعت حدود 8:30 شب به وقت فرانسه (حدود 11 شب به وقت تهران) هست و من منتظرم تا پدر و مادر زنگ بزنند تا من صدای عزاداری را به طور مستقیم از میدان محله مان در نارمک بشنوم. برای این کار تدارک خاصی دیده اند: تلفن ثابت ولی بیسیم تهیه شده (آن موقع هنوز موبایل نداشتیم!) و به این ترتیب اولا تلفن را در پشت بام مستقر میکنند ، و در ثانی گوشی را به موقعیتی می برند که برای من در آن سوی خط (در فرانسه) قابل شنیدن با کیفیت خوب و به راحتی  (در حدود حداقل 15 دقیقه) باشد. بالاخره تلفن زنگ می خورد وپدر (که خود سخت بیمار شده و یکی از آخرین عاشوراها را دارد تجربه میکند، ولی من هنوز خبر ندارم که نوع بیماریش چقدر خطرناک است) از آن سوی خط می گوید: "مهدی جان، می شنوی؟!" دسته عزاداری محله مان رسیده. بله، صدای آقا منصور، مداح محله مان با کیفیت خوب می آید : مرثیه ای به صورت گفتگو، و به شکل زبان حال حضرت ابولفضل (س) و حضرت سید الشهدا (ع) :  {یار حسینم /  حسین یاور ندارد / سقا شدم من، که آب آور ندارد/ ...جان جانانم، سقای طفلانم / پیش چشمانم / می میرد/ (.... همه ... همه جواب بدند): "یار حسینم، حسین یاور ندارد/ سقا شدم من که آب آور ندارد...}.  من سینه می زنم، ولی چون صدای سینه زدن خودم در تلفن، دوباره برای خودم می پیچید، و کیفیت صدای دریافتی را کم می کند، این کار را به آرامی و بی صدا انجام می دهم ... عزاداری بی صدا، و تلفنی، از طریق تکنولوژی موجود در آن زمان را که هنوز در فرانسه هم اینترنت همگانی نشده، از طریق پخش مستقیم از پشت بام منزلمان در تهران به تجربیات من اضافه می شود!...
و این ماجرا عزاداری عاشورای سید الشهدا (ع) مانند خود زندگی ماست، نمادی از هویت ملی و فرهنگی ماست،... فریاد آزادگی و عدالت خواهی را در طول تاریخ ایرانیان، به زبان فارسی و سایر زبانهای رایج در ایران  و با گویشها و لهجه های مختلف ایرانی تکرار کرده اند، و به این ترتیب بخشی مهم از هویت ایرانی را از نسلی به نسل دیگر منقل می کنند.. حسین (ع) نگهدار ایران باشد.. انشاالله. 

0 Comments:

Post a Comment

<< Home